...

به وقت نوزدهم دیماه سال یک هزار و سیصد و نود و پنج خورشیدی، آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی درگذشت!

 

کربن: خبر بسیار تکان دهنده بود، قطعا تاریخ ایران این روز را به یاد خواهد داشت. 

مثل یک دفتر خاطرات، خط به خط و رج به رج دوره می شوم. چه فرقی می کند چه کسی مرا بخواند، مگر نه اینکه این دلنوشته ها برای خواندن است؟ پس باز هم می نویسم. 

کربن:

یا از لهیب مکر حسودان به دور باش
یا مثل من بسوز و بساز و صبور باش

تا فرق روشنایی و ظلمت عیان شود
یکدم، به قدر هاله ی شبتاب، نور باش

فاضل_نظری

خواب

خواب! خواب! خواب لعنتی رهایم نمی کند. چشم هایم هر دم تسلیمش می شوند و و مرا در می رباید..

در خواب هایم هیچ نیست، خاموشی مطلق است و گهگاه کابوس هایی آشفته و گاه دهشتناک که روزی تمام توانم را با خود می برد.

خواب! خواب! خواب دوست داشتنی. معبری برای ساعتی فرار از من و ما. از تمام آشفتگی ها و غرق شدن در تاریکی خاموشی که نه صدایی در آن است و نه آوازی . البته اگر بخت یارم باشد و کابوها حمله ور نشوند.

خواب! خواب! دروازه کسالت!زمانی برای دهن دره های فراوان و گشاد و خیس شدن چشم ها از فشار خمیازه!

حتی وقتی از خواب می نویسم هم خوابم می گیرد، باقی بماند برای وقتی دیگر 

 

فصل جديدي در راه است...

پوست انداخته ام، پوسته خستگي ها كنده شده و چروك هاي دور چشم و موهاي سپيد را به يادگار گذاشته اند. فصل جديدي در راه است و اينك من زني جوانم در ابتداي دهه چهارم زندگي خود كه به اندازه تك تك روزهايي كه گذرانده تجربه دارد .اين منم زني جوان با روياهايي سنجيده و پخته كه هيچ رد و نشاني از خيال بافي در آن ديده نمي شود. نه اينكه خيال بد باشد و نه اينكه بال خيالم شكسته باشد نه، زمانه كه سخت بگيرد بزرگ مي شويد، ناخودآگاه مثل بزرگترها فكر مي كند، رفتار مي كنيد، رويا مي بافيد و همه چيز در زندگيتان زير و رو مي شود. ديگر چروك هاي دور چشمتان ناراحتتان نمي كند يا موهاي سپيد روي سرتان چراكه شما را ياد گذر سربلندتان از مشكلات مي اندازه و ناخودآگاه به خود مي باليد كه از چه سخني هايي سربلند بيرون آمده و با هر تجربه عاقل تر شده ايد. و ديگر مشكلات مثل قديم نمي توانند شما را خسته و افسرده كننده و هميشه به اين فكر مي كنيد كه اين نيز مانند ديگر مشكلات مي گذرد. 

كربن: دلم براي روزهاي كوهستان پر مي زند، هواي اين چند روز، حسابي دله من را هوايي كرده. زمستان را دوست دارم، زمستاني كه حالا رنگ واقعي به خود گرفته با مه و برف و يخ و سرما، و من عاشقانه دوستش دارم.

كربن:دستم مي لرزد، امروز زيادي آن كيف سنگين را با خود اين ور و آن ور كشيده ام اما خيالي نيست.سبك شدم، چنان سبك كه مي توانم پرواز كنم. فصل جديدي در راه است..