برف
دلم یه شب برفی میخواد خونه گرم! نه زیاد ولی گرم، بیرون برف زیاااد بباره که باعث شده با نور چراغ ها یه رنگ نارنجی همه جا رو بگیره . یه بلوز پشمی تنم و یه رمان ملس دستم باشه . سرخوش زیر پتو بخونم و از اون کرختی برف و رنگ نارنجی و سرما و گرما و ملسی کتاب کیفور شم!
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۳ ساعت 0:49 توسط دوده
|
برای کسانی که می خواهند بدانند من چگونه دوده شدم: . اولین خمیازه را که لوکوموتیو کشید تا چشمانش را برای بیدار شدن باز کند از اعماق حلقوم دودکشش دوده ای با فشار به بیرون پرتاب شد او باقیمانده سوخت دیشب بود سیاه و کوچک دوده به راحتی همه جا می رفت و پنهان میشد دوده دوده بود.ولی این دوده من نبودم نه از حلقوم دودکش لوکوموتیو بیرون آمده ام ونه در دهان دودکش لوله بخاری ای گیر کرده ام !اصلا نمی دانم چگونه دوده شدم!5 ماه فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که من هم بعنوان یک دوده میتوانم وبلاگی داشته باشم تا حرف های ناگفته ام را در آن بنویسم البت هنوز هم نمی دانم از کجای مصایب دوران باید نوشت! و قلبم برای تمامی آنهایی که مصیبت دیده چرخ دورانند میسوزد و از سوراخ هایش دالانی باز میشود به اندازه یک دوده. راستی قلب من ساخته از مجموعه دوده هاست .مواظب باشید دست نزنید سیاه میشوید.