قصه من و طوبی

بالای سر طوبی نشسته ام. خودم این نام را بر او نهادم. بر روی سنگی کوچک و حقیر نوشته بود " آرامگاه ابدی مرحومه ناشناس الفاتحه" . یک سنگ کوچک ۴۰ در ۴۰ بود . درست انتهای قبرستان نزدیک کمربندی. اخرین قبری بود که وجود داشت . من هم بعد از ۴۰ دقیقه آنجا نشستن و تماشای ماشین ها سنگ قبر حقیر طوبی را دیدم. بی آنکه بدانم و یا بشناسم اش ۴۰ دقیقه همراه من بود . ساکت و آرام . 

 

وارد قبرستان که شدم دیدم هفت هشت پسر بچه دبه های آب در دست، آهنگی از امید گذاشته اند و گاهی یکی از آنها شانه ای میلرزاند و به آدم هایی که می آیند می گوید آب بیاورم؟!  آنهم درست در جایگاه شهدا و نماز میت که دو تا تابوت فلزی بی صاحب رها شده بود. فضای جدیدی بود در جایی که غیر لا اله الا الله و شیون نشنیده بودم و حالا پسربچه ها با تو محشری امید قری میدادند و شانه ای میلرزاندند. اما طوبی این گوشه دور از های و هوی آنور خوابیده بود . همین شد که ندیدمش. تمام حرف های مرا شنید. نمی دانم چقدر رازدار است اما خدا کند دهانش چفت و بند محکمی داشته باشد.

مردی ۶۰ ساله کمی آنطرفتر از طوبی نشسته بر گوری و اشک میریزد. خوش پوش و مرتب است اما انقد ارتفای قبر بغل دستی بالاست که بعید میدانم نه تنها آن مرد بلکه طوبی هیچ جا و هیچ کس دیگری در این گورستان را ببیند. 

دو تا کاج اینور  و آنور گور طوبی هست ولی سایه هیچ کدوم خیری برایش ندارد. حتی بعید می دانم فاتحه رهگذران ماشین های اینور و آنور هم نصیب طوبی شود بس که گورش جای پرتی است. 

اما اگر صدای ماشین ها را نادیده بگیریم قطعا اینجا صدای هیچ شیونی خواب آرام طوبی را آشفته نخواهد کردو منظره زیبای درختان آنسوی کمربندی هر طلوع و غروب آرامشی شیرین به جانش خواهد ریخت. 

کربن: این نوشته خیلی قدیمیست. ثبت موقت بود‌ گفتم دوده را بروز کنم منتشرش کردم. پر از ایراد است اما حس لحظه است. همانقد آشفته که بود. 

کربن: چندین ماه بود وبلاگم را ندیده بود، امروز که وارد شدم دیدم یک مادر به خطایی فحش نوشته ،دوده ۱۳ ساله شد و در این مدت این اولین باریست که فحش می خورم در وبلاگم. متاسفانه فرد بیمار مونثی این روزها در حسرت خوشی های کوچک من است. مشکل روحی دارد. بیایید برای شفای تمام بیماران روحی دعا کنیم. 

خون نمك زندگيه!

بهش مي گم امروز بوي خون مياد. با يه استيكر قهقهه برام نوشته خون نمك زندگيه! مي خندم و به جمله قبلي كه برام نوشته فك مي كنم. برام نوشته بود: "تو يك از قوي ترين آدم هايي هستي كه من مي شناسم و تا حالا نديدم از پس چيزي بر نياي . ميدوني كه از ته دلم مي گم امروزم خوب مي گذروني."

به گذشته فك مي كنم و به حال. راست مي گه من آدم ضعيفي نيستم اما تو اين چند سال آدمايي ديدم كه تو دكون هيچ عطاري پيدا نميشن. كسايي كه حيف واژه آدم كه بهشون اطلاق بشه و بهتره فقط بهشون گفت موجودات زنده كه حتي حيفه تو رده لاشخور و كفتار قرار بگيرن. اونا طبيعتشونه ولي اينا چي واقعا؟! موجودات دو رو و دور رنگي كه حتي حيفه سلام كه بهشون بدي. كسايي كه من ديدم موجوداتي هستن كه دنباله جاي خودشون تو اين دنيا نيستن بلكه دنبال گرفتن جاي تو هستن و با آه و حسرت فك مي كنن تو خوشبختي و اونا حقشون ضايع شده در حالي كه اين ظاهر ماجراست.

راستش تو اين مدت دو رنگيا ودو رويي ها و خيانت هايي ديدم كه به عقل جنم نمي رسه و چقدر من غمگينم كه تو همچنين دنيايي با همچين كفشخورايي دارم زندگي مي كنم. كسايي كه دوستي حاليشون نيست و معرفت براشون فقط يه واژه اس.

كربن: خسته ام از آدم نماهاي كفشخور (كفتار+لاشخور)

كربن: اين يه بيانيه نيست و مخاطب خاصي تو اين وبلاگ نداره چون اين دنياي ديگه منه . منتهي دله پري داشتم اومدم بنويسم شايد يه نفسي وا شه هر چند از اون چشم هاي نامحرم، نامحرم ترينش متاسفانه آدرس اينجا رو داره و اميدوارم خدا همه حسادت و حسرت و خود كم بيني وجودشو ازش دور كنه بلكه كمتر چشم طمع به جايگاه و خوشي مردم داشته باشه. آمين