برای بابا
یکسال دیگر گذشت هم بی تو گذشت و هم با تو!
تو هستی! در تمام پک هایی که با لذت به سیگار زدم . تو هستی در تک تک نت های موسیقی عاشیقی که شنیدم و لذت بردم . تو هستی در تمام تاس هایی که جفت ۶ نشستند روی نرد . دقیقا آنجا، آن سر پذیرایی خانه هم تو هستی در رگ و پی قالی بیجار ، در نقش طرح های اسلیمی وان یکاد ۷۰ ساله خانه ، در آبی فیروزه ای زمینه قالیچه ساروق . تو هستی در خورشید سوار بر پشت شیرِ قالیچه شیر و خورشید . تو حتی در تک تک خاطرات خانه قدیمی ، در دالان به دالان بازار زنجان ، در چراغ خاموش حجره و حتی در صدای خاموش رادیو لامپی مغازه هستی و این منم که گاهی دلتنگی هایم را با بستن ساعت سیکو نبضی ات بسر می کنم تا قلبم را با قلبت میزان کنم .
دوده : به وقت نبودنت
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 1:8 توسط دوده
|
برای کسانی که می خواهند بدانند من چگونه دوده شدم: . اولین خمیازه را که لوکوموتیو کشید تا چشمانش را برای بیدار شدن باز کند از اعماق حلقوم دودکشش دوده ای با فشار به بیرون پرتاب شد او باقیمانده سوخت دیشب بود سیاه و کوچک دوده به راحتی همه جا می رفت و پنهان میشد دوده دوده بود.ولی این دوده من نبودم نه از حلقوم دودکش لوکوموتیو بیرون آمده ام ونه در دهان دودکش لوله بخاری ای گیر کرده ام !اصلا نمی دانم چگونه دوده شدم!5 ماه فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که من هم بعنوان یک دوده میتوانم وبلاگی داشته باشم تا حرف های ناگفته ام را در آن بنویسم البت هنوز هم نمی دانم از کجای مصایب دوران باید نوشت! و قلبم برای تمامی آنهایی که مصیبت دیده چرخ دورانند میسوزد و از سوراخ هایش دالانی باز میشود به اندازه یک دوده. راستی قلب من ساخته از مجموعه دوده هاست .مواظب باشید دست نزنید سیاه میشوید.