یا کریم
هره پنجره های این خونه شده پاتوق یاکریم های محل که خیلی موقع های بی صدا و آروم سرک می کشن بی هیچ صدایی. از صدای ساییده شدن دماشون موقع پرواز و پرزدن میفهمم چند تاشون اونجان . خوبن دوسشون دارم انرژی خوبی بهم میدن گاهی تو سکوت خونه و گاهی وسط هیاهوی کار . هر چی که هست صدای پر زدنشون به من امید میده یه نور کوچیک تو دلم روشن میکنه
خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا یعنی قبل زمین خوردن مامان و حالا که اومدم و اون کامنت تسلیت دیدم یادم افتاد یه واقعیتیه که من ازش فراری ام . یه واقعیتیه که یه جایی تو قلبمو میسوزونه.
گاهی چقد عکس های رو دیوار دردناکن
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 8:42 توسط دوده
|
برای کسانی که می خواهند بدانند من چگونه دوده شدم: . اولین خمیازه را که لوکوموتیو کشید تا چشمانش را برای بیدار شدن باز کند از اعماق حلقوم دودکشش دوده ای با فشار به بیرون پرتاب شد او باقیمانده سوخت دیشب بود سیاه و کوچک دوده به راحتی همه جا می رفت و پنهان میشد دوده دوده بود.ولی این دوده من نبودم نه از حلقوم دودکش لوکوموتیو بیرون آمده ام ونه در دهان دودکش لوله بخاری ای گیر کرده ام !اصلا نمی دانم چگونه دوده شدم!5 ماه فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که من هم بعنوان یک دوده میتوانم وبلاگی داشته باشم تا حرف های ناگفته ام را در آن بنویسم البت هنوز هم نمی دانم از کجای مصایب دوران باید نوشت! و قلبم برای تمامی آنهایی که مصیبت دیده چرخ دورانند میسوزد و از سوراخ هایش دالانی باز میشود به اندازه یک دوده. راستی قلب من ساخته از مجموعه دوده هاست .مواظب باشید دست نزنید سیاه میشوید.